سلام
یهو با خوندن این این تیتر فکر نکنید من سفر کردم به دبی ها
این سفر به دبی ماجراهایی در پی خودش دارد....
تو شهر ما آقا پسری هوس کرد پارچه فروشی باز کنه . پارچه هاشم واقعا زیبا و به روز بود شما فکرشو بکنید اون زما که چادر ملی تازه مد شده بود و فقط تو مغازه های مشهد پیدا میشد این آقا تو مغازش داشت
ولی چون تازه بود کسی نمیشناخت اونجارو و نکته ی جالبش این بود که اسم این پارچه فروشی ((((((پارچه سرای دبی بود))))))
یه روز با مامانم رفتیم اونجا ومن واسه ی خودم چادر خریدم به مناسبت آغاز مدرسه ها گفتم چادرمم تازه کنم
سال تحصیلی شروع شد و ما رفتیم مدرسه دیگه خودتون میدونید روز اول مدرسه دیدن دوستا و شلوغی هامون شروع کردیم از دوستامون حال و احوال پرسیدن
یکی از دوستام شانسی ازم پرسید:سارا چادرت چه خوشگله از کجا خریدی ؟ منم گفتم از دبی
دخترا رو میگی همه یهو این شکلی شدن
فکر کنم تو دلشون منو مسخره میکردن و میگفتن: هه دختره فکر کرده ما خنگیم آخه واسه خریدن چادر میرن دبی؟؟!!
یکی از دخترا خواست کلاس بذاره گفت آره ما هم تازگیا رفته بودیم .
منو میگی وقتی فهمیدم اینا شهر دبی رو تو نظرشون گرفتن این شکلی شدم نشستم توضیح دادم دبی یه پارچه فروشیه نه فرنگ!!!
این اتفاق جالب علاوه بر من برای مامانم و خواهرم افتاده
راستی میلاد با سعادت امام دوم شیعیان و همچنین مادر شدن حضرت زهرا و پدر شدن امام علی بر همه ی مسلمین جهان مبارک
.: Weblog Themes By Pichak :.